علیرضا جونمعلیرضا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

شکوفه ی زمستونی ما

نازنین پسرم تولدت مبارک

و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آفرینش و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن و چه اندازه شیرین است امروز ، روز میلادت ، روزی که تو آغاز شدی میلادت مبارک شکوفه ی زندگیم الهی صدها سال زیر سایه ی آقا امام زمان(عج) زنده باشی ...
14 دی 1393

10 ماهگی و 11 ماهگی

سلام  بعد از دو ماه اومدم اتفاق ناگواری افتاد که تمام افکارمونو بهم ریخت بابا بزرگ علیرضا به رحمت خدا رفت الان نزدیک به یک ماهه به همین خاطر از حوصله م خارج بود که بیام بنویسم علیرضا خیلی شیطون شده و پشت سر مامان و باباش گریه می کنه تازگیا از مبل و دیوار و جاهای دیگه دستشو میگیره می ایسته سرتونو زیاد درد نیارم بریم سراغ عکس ها ...
22 آذر 1393

9 ماهگی پر از ماجراهای قشنگ

تو این ماه اتفاقای زیادی افتاد که خوشایند بودن اولیش اینکه تونستی خودت بشینی دومیش این بود که تونستی چهاردست و پا بری هوراااااا تو این ماه وزنت خیلی خوب بالا نرفت فکر کنم به خاطر فعالیت بدنیت بود که زیاد شده بود  حالا بهتره بریم سراغ عکسا این از مراحل صدا درآوردن با انگشتای کوچولوت و لبای خوشگلت اینجا بالاخره بعد از کلی تلاش تونستی بشینی خداروشکر خیلی بامزه میشی وقتی میشینی اولاش اینطوری شروع میشد که روی سینه می خوابوندمت رو زمین کم کم خودتو کج می کردی و به کمک دستات مینشستی وقتی هم که می خواستی بیفتی اینطوری تعادلتو حفظ می کردی نفسم این لباسایی که تنته من و بابایی و شما ب...
22 مهر 1393

8 ماهگی با زیبایی ها و خاطرات قشنگش هم تموم شد

پسر عزیزم هر روز که میگذره و بزرگ شدنت رو میبینم خدا رو بیشتر شاکر میشم که این نعمت زیبا رو به ما داد این ماه هم نتونستی چهاردست و پا بری کماکان عقب رفتن رو ترجیح میدادی ولی همچنان برای ما شیرین بودی و هستی دندونت هم که قصد بیرون اومدن نداره یه کار خیلی بامزه ای که می کنی اینه که انگشتاتو میزنی به لبت تا صدا دربیاری حالا عکسا هههههههه ببین چیکار کردی اینجا یه عکس هم از پسرعمه ات به عنوان حسن ختام این پست ...
15 مهر 1393

7 ماهت هم تموم شد به سلامتی

چقدر زود می گذره پسرم امروز که دارم برات می نویسم 7 ماه و 18 روزته   خداروشکر این ماه وزنت خوب شد و از صدک 15 زدی بالا قربونت بشم خیلی خوشحالم خیلیییییییی تازگیا یاد گرفتی دستت رو میزنی به دهانت صدا درمیاری آبابابابابابابا انقدر می چرخی کمتر از سینه خیز رفتن نیست از اینور اتاق به اونور اتاق 10 روزی هست یاد گرفتی رو پاهات و دستات وایسی ماشالله روز به روز داری شیرین تر میشی عزیزم وقتی بابایی می خواد بره بیرون گریه می کنی که بغلت کنه چند روزی هست کم خواب و خوراک شدی فکر کنم جای دندونات اذیتت می کنه ولی از دندون خبری نیست و من عجله ای ندارم حالا بریم سراغ عکسا...
1 شهريور 1393